محل تبلیغات شما

افخم پیمانی



مادر جان خدا بیامرزم همیشه می گفت : مرگ فقط دست خداست و بس ! » 

کم کم ؛ بزرگتر که شدم فهمیدم مرگ ؛ به صورتهای دیگری هم وجود دارد گاهی به دست خودت می میری اما ناخواسته و گاهی هم به دست کسی که برایت همه کس است ؛ کسی که  او را بیشتر از خودت دوستش می داری .

کسی که در نبودش مرده ی متحرکی و در بودنش ؛ از دم مسیحایی او جان تازه می گیری و زنده می شوی .

کسی که تا مادامی که هست ؛ دیگر حتی معنای نیستی و نابودی هم در نظرت بی معنا می شود .

مرگ  یعنی قدم ننهادن در وادی پر خطر اما خوش منظره ی عشق .

مرگ یعنی به قصد سقوط نکردن ؛ پرواز را تجربه نکنی .

افخم پیمانی 


پنجشنبه های بی تو ؛ برای منی که یک هفته ی تمام می خواستمت ولی نداشتمت ؛ روز سوگواری کردن برای نداشتن ارزشمندترین داشته ام است .

در پنجشنبه های بی تو ؛ هیچ چیز بقدر دوری تو ؛ به من نزدیک نیست

فقط بودنت است که دردی را از دل من دوا می کند اما افسوس که گاهی درمان خودش دردی بی درمان می شود  

افخم پیمانی

 


گاهی دنیای به این بزرگی فقط با یک نفر پر می شود .به قول فرمایش سعدی علیه رحمه ما را در همه عالم بجز تو عزیز نیست » و تو ؛ ای عزیز ؛ جز تو کسی را در این جهان نه دارم و نه دوست دارم که بدارم ! اما افسوس که حکایت من و تو ؛ داستان ماه و خورشید است . داستان حسرت دیدار . 

به گمانم ؛ خدا هم نمی خواهد ما به هم برسیم شاید تنها دلیلش این باشد که اگر کنارم باشی ؛ دیگر هیچوقت ؛ هیچ چیزی از او نخواهم خواست ! و اما تو ای جان دل ⁦❣️⁩ ؛ یادت باشد که  مرا اینقدر نادیده نگیری و اینقدر روی همچون ماهت را از چشمانم هم نگیری که اگر اینطور باشد ؛  کم کم یادم می دهی چطور بی تو سر کردن را و تاب آوردن و عاشق نبودن را  . 

عزیز دل . بیا تا همچون باران ؛  مهر و محبت بر هم بباریم به امید جوانه زدن و شکوفایی گل عشق نه آنکه باران با ابر ببارد و من بی تو در فراق تو .

جان دل ؛ بیا و درمان دردهایم باش نه خود درد  بیا و  تنها دلیل حال خوبم باش نه بد حالیم . بیا و تنها آرزوی زندگیم باش و تنها آدم دنیایم.

تو که کنارم باشی ؛ حالم همیشه خوب است و هر چهار  فصل سال ؛ همیشه بهار و البته که سبز ! تو که باشی ؛ بهار می کنم جهان را .

خیال خام من ؛ حتی یک دم هم از یادت غافل نمی شود آنقدر که از خودم غافل و بی خود شده و مرا رها کرده در کوچه باغهای خاطراتت.

مخلص کلام که محبوب دلم ؛ من بی تو بودن را بلد نیستم ؛ بلد نیستم بی تو با خودم ؛ دلم و دنیایم چه کنم ؟! می دانی چرا ؟ چون تو یک نفر ؛ تمام دنیایم بودی و هستی و خواهی بود .دنیایی پر از یک نفر

آدمهای این دوره و زمانه را باید از رنگ نگاهشان شناخت نه حرفهایشان !              هر نگاهی ؛ رنگ خودش را دارد و هر شخصی در نگاه دیگری ؛ رنگی مختص به خود را عجبا که در میان این همه رنگ از نگاه‌های رنگی آدمیان رنگارنگ ؛ زندگی برای برخی فقط به رنگ سیاه و سفید است ؛ درست مانند فیلمهای قدیمی ؛ فیلمهایی همچون موسیو ووردو اثر چارلی چاپلین یا کازابلانکای تا ابد ماندگار در تاریخ صنعت سینما ؛ با این تفاوت که زندگی از قاب نگاه این افراد به اندازه تماشای فیلم‌های نوستالژیک قدیمی ؛ پر از خنده و شادی ؛ عشق و البته معنا و رنگ     نیست .رنگ زندگی برای این قبیل افراد حتی دیگر سیاه و سفید هم نیست ؛ آدمهای این دوره و زمانه به سبک زندگی سریع خو گرفته اند و از این رو ؛ ترجیح می دهندقاب  چشمانشان را به رنگ خاکستری رنگ بزنند که ترکیب رنگ‌های سیاه و سفید است ؛ آری .حتی ترجیح می دهند بجای صرف زمان جهت دیدن دو رنگ سیاه و سفید ؛ ماحصل ترکیب آنها را ببینند شاید که زمان کمتری صرف کنند اما در عوض زمان زیادی را صرف نبایدهای این دوره زمانه می کنند که به اقتضای این دوره تبدیل شده است به بایدها و مومات زندگی .

. آری یکی از  ساده ترین  و البته خطرناک‌ترین تبعات ابتلای آدمهای این زمانه  به بیماری مدرنیته ؛ کوررنگی است . ندیدن این همه رنگ در تابلوی رنگین و زیبای دنیا

افخم پیمانی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یک آتش